دختر دل نازکم
به نام خدا سلام دخمل گلم (که الان نشستی زیر میز کامپیوتر و داری برای خودت نقاشی میکشی) اینروزها به محض اینکه میشینم پای نت تو میای و میگی نوبت منه و اجازه نمیدی درست و حسابی بشینم و برات پست جدید بذارم. حالا خلاصه وار خاطرات این چند روزه رو ذکر میکنم : پنج شنبه و جمعه که تعطیل بود عمو بزرگه و خانمش و ساسان و ماهان بچه هاش اومدند خونه مون شبش باهم رفتیم خونه یکی از فامیلهای مادربزرگ که به خاطر فوت مادرش مراسم دعا برگزار کرده بودند. هنگامی که خانم مداح شروع کرد به زیارت عاشورا خواندن و خانهما گریه میکردند چندبار برگشتی و به من نگاه کردی میدونستم میخوای ببینی گریه میکنم یا نه و منم به خاطر اینکه خیلی حساسی اینجور جاها س...
نویسنده :
مامانی
20:50